غزل

کریمی که از کودکی می شناسم…

صبوری به پای تو سر می گذارد غمت داغ ها بر جگر می گذارد کمی خواستم از غریبی بگویم نه؛ این بغض سنگین مگر می گذارد؟ و حتما شبیه همان مرد شامی نگاه تو در من اثر می گذارد کریمی که از کودکی می شناسم قدم روی چشمان تر می گذارد دلم باز با یاد غم هایت آقا غریبانه سر ...

ادامه نوشته »

ما رأیت فی البلا الا جمیلا

کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟! در دل دریای دشمن بی مهابا ایستاده لرزه می افتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده می گذارد پای بر فرق شط از دریا دلی ها وه چه بشکوه و تماشایی است دریا ایستاده گرچه زینب زیر بار داغ ها از پا نشسته تکیه ...

ادامه نوشته »

صحیفه ی سرخ

ای قلم در سماع گریه بچرخ روی تنهایی ام عزا بنویس با نوک خونچکان انگشتت از رگ پاره ی دعا بنویس می نویسی حسین و می شنوم مادری می زند صدا: پسرم سر او از تنش جدا گشته «حا» و «سین» را بیا جدا بنویس اسم عباس هم کمی سخت است شاعر! اینجا به جای علقمه باش اسم عباس را ...

ادامه نوشته »

ای کاش..

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود! ای کاش این روایت پرغم سند نداشت بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز مانند گرگ قصه ی کنعان دروغ بود! حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار…کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود… محمدمهدی سیار

ادامه نوشته »

کسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهیم…

نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته ...

ادامه نوشته »

قیامتی شده برپا درون بیت علی

به دست باد صبا زلف خود رها کردی به تاب گیسوی پرچین خود چه ها کردی چه شور و ولوله ای شد به دور گهواره همینکه پلک زدی چشم خود تو واکردی به ناز و غمزه ربودی دل از دل زهرا به یک کرشمه خودت را چگونه جا کردی قیامتی شده برپا درون بیت علی ز ره نیامده تو محشری ...

ادامه نوشته »

حرف سفر(کاظم بهمنی)

در دلش قاصدکی بود، خبر می آورد دخترت داشت سر از کار تو درمی آورد همه عمرش به خزان بود ولی با این حال اسمش این بود: نهالی که ثمر می آورد غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد او که می خواند تو را قافله ساکت می شد عمه ناگه ...

ادامه نوشته »

تبسم(مهدی جهاندار)

دریای نوری و به تلاطم نشسته ای صحرای طوری و به ترنّم نشسته ای با مژده ی “فصلِّ لربِّک” رسیده ای در خانه ی “لیُذهب عنکُم” نشسته ای با چادر گُلی سر سجاده سالهاست با آسمانیان به تکلُّم نشسته ای “اَلیوم…” روز شادی دلهای خسته است آن روز را غدیر تر از خُم نشسته ای با گردش نگاه تو می ...

ادامه نوشته »

آن دو لبخند(محمد حسین صادقی)

طبعم به ولای آن دو لبخند شد نغمه سرای آن دو لبخند مانده است هنوز بر لب طف تأثیر صفای آن دو لبخند بر صورت خون گرفتۀ عشق زیباست جلای آن دو لبخند لبخند حسین(ع) و خندۀ جون عالم به فدای آن دو لبخند در خرمن اشتیاق عرفان افتاده بلای آن دو لبخند هر لحظه قیامتی است بر پا در ...

ادامه نوشته »

بوی شب گریه‌ها(عبدالرضا کوهمال جهرمی)

آسمان در غبار پنهان شد، شانه بر شانه‌ی خدا لرزید سقف هفت آسمان ترک برداشت، کعبه هم‌پای کربلا لرزید چاربند ستون آدم ریخت، وقتی از نیزه‌هایشان غم ریخت درد بر شانه‌های خاتم ریخت، وقتی آن خنجر خطا لرزید نظم آن شانه‌ها که بر هم خورد، بغض هستی شکست و طوفان شد هفت بند صدا به شور آمد، ناله در ناله ...

ادامه نوشته »