تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید خوب امتحان پس داد اگر داغ پدر دید شهر از زبانِ این یتیمِ پاک و معصوم واژه به واژه آیهای فوقِ بشر دید از بس که دل میبُرد از اطرافیان یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید این بار سرّ من رأی مغلوب غم شد وقتی که مهمان را به کویش ...
ادامه نوشته »تصویری از نجابت دریا، ام البنین (اعظم قلندری)
بانوی مهربان غزل زاده ی متین ای آفتاب بافته گیسوی نازنین! امشب به نام چشم تو آغاز می کنم شعری جدید با کلماتی که بعد از این تندیسی از شجاعت و عشق و لطافت است تصویری از نجابت دریا، ام البنین مثل غروب خلوت زهرا(س)، زلال و پاک بانوی آب و آیینه، یعنی غزل ترین گرُ می زند میان گلویم ...
ادامه نوشته »ماهی تشنه
خبر رسیده به من ای فرشتههای خدا سپردهاند علی اصغر مرا به شما سپردهاند که از شیر دایههای بهشت بنوشد و بشود مرهمش که «فیه شفاء» نمیکند گلهای تُنگِ من که برگشته است دوباره ماهیِ تشنه به خانهاش دریا ولی ملائکه! من مادرم! دلی دارم هنوز دلنگرانم برای آن لبها هنوز دل نگرانم برای طفلی که مرا گذاشته با ...
ادامه نوشته »سلام…
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش سلام کرد به جدش … سلامی از سر صدق سلام آن که کند جان فدای جانانش سلام کرد بر آن گونه های خاک آلود بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش سلام کرد ...
ادامه نوشته »روی ماه تو
باید آیینه را قسم بدهم صورتت را به من نشان بدهد دیدن روی ماه تو, تنها میتواند به من توان بدهد رو گرفتی …خسوف شد …شبها آه ! از سوزِ مانده بر لبها نفَسی زنده کن مرا که فقط میتواند دَمِ تو ،جان بدهد اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا بعدَکِ جسمُنا عنِ الدنیا دونَنا، لا تُسافِری زهرا ! کاش ...
ادامه نوشته »برخاک عزیزی است و در راه عزیزی است…
پیغام خلیل است به بت ها و تبرها؟ یا باز ابابیل برافراشته پرها؟ فریادِ که پیچیده در این کوی و گذرها؟ “از مکه خبر آمده، داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها” نفرین به کسانی که نمودند تبانی نفرین به شب ظلمت و شام ظلمانی نفرین به تعصّب به جهالت به ندانی “از مکه خبر آمده از رکن یمانی ...
ادامه نوشته »وای از دل زینب…
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هالهای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید، موهای شانه کردهاش در معجری باشد ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا … یا لااقل پیراهن سالمتری باشد سخت است هم شیرین ...
ادامه نوشته »یک نیستان ناله
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بیپناهان را بدین دارالامان آورده ام اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدینجا با فغان آورده ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و ...
ادامه نوشته »کریمی که از کودکی می شناسم…
صبوری به پای تو سر می گذارد غمت داغ ها بر جگر می گذارد کمی خواستم از غریبی بگویم نه؛ این بغض سنگین مگر می گذارد؟ و حتما شبیه همان مرد شامی نگاه تو در من اثر می گذارد کریمی که از کودکی می شناسم قدم روی چشمان تر می گذارد دلم باز با یاد غم هایت آقا غریبانه سر ...
ادامه نوشته »ما رأیت فی البلا الا جمیلا
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟! در دل دریای دشمن بی مهابا ایستاده لرزه می افتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده می گذارد پای بر فرق شط از دریا دلی ها وه چه بشکوه و تماشایی است دریا ایستاده گرچه زینب زیر بار داغ ها از پا نشسته تکیه ...
ادامه نوشته »