خانه / شعر های عاشورایی / شعر کودکانه (صفحه 2)

شعر کودکانه

آب از دور

برگ هایم سبز و شاد پای من در آب بود خاک اما تشنه بود بچه ای می گفت: آب دست او از آب دور اشک هایش شور شور کاشکی با شاخه‌ام آب بر می‌داشتم پای رفتن داشتم کاش می‌شد مال او سهم من از آب رود دیگر او تشنه نبود (سعیده موسوی زاده)

ادامه نوشته »

مانند باران است

مردی به امام حسین(ع) گفت: نیکی به افراد ناشایست چیزی جز هدر دادن مال نیست. امام گفت: اشتباه می‌کنی، نیکی مانند باران فراوان است که دامنه‌ی آن هم خوبان را در بر می‌گیرد و هم بدان را   نویسنده: فریبا کلهر  

ادامه نوشته »

اسب تنها

 در راه ماند ست یک اسب زیبا سرگشته ،حیران تنهای تنها   در پیش چشمش دنیا پر از مه او با چه رویی آید به خیمه   از دوری ات ای تنها امیرم یک گوشه از غم باید بمیرم   غمگین تر شد چشمان افلاک یک اسب زیبا افتاده بر خاک   طیبه شادمانی

ادامه نوشته »

ماه سه ساله

ما به کوفه آمدیم دست بسته توی صف دشمنان به پیش ما خنده می‌زدند و کف از میانِ کوفه ما آمدیم سوی«شام» گفتم ای خدا کجا می‌شود سفر تمام؟ چشم‌های خیسِ من خسته، نیمه باز بود زخم بود پای من جاده هی دراز بود ما بدون سایه‌بان مانده زیر آفتاب دست و پای ما به هم بسته بود با طناب ...

ادامه نوشته »

کبوترانه

تو از تبار آبها نه ،آب از تبار توست و آب بعد سالها هنوز بی قرار توست   اگر کشید دشمنی به خشم ،گوشواره را به چشم تو ندیده بود درخشش ستاره را   صدای تازیانه ها تو را عذاب داده بود تو از تبار یاسی و کبود رنگ تو نبود   چه رنجها کشیده ای میان مردمان پست برای ...

ادامه نوشته »

ظهر عاشورا

ظهر یک روز بزرگ ظهر عاشورا رسید آفتاب مهربان از دلش آهی کشید آسمان هم پر شد از ناله و آهنگ غم پرده بر آن می زدند پرده هایی رنگ غم لاله ها گریان تر از ابرهای آسمان از همه غمگین تر است آب، آب مهربان کربلا بود و حسین کربلا بود و خدا او چه زیبا کرده بود دشت ...

ادامه نوشته »

آب

هزاران چشم اشک آلود باران دو تا دست و تن یک رود، باران همین دیشب میان هیئت ما یکی از سینه زن ها بود باران چه یک دست و مرتب بود باران دلی از غم لبالب بود باران رها،یک ریز، با احساس، انگار دو قطره اشک زینب بود باران   (سید حبیب نظاری)

ادامه نوشته »

سلام بر حسین

باران تیر و نیزه ضربه‌های شمشیر حسین یکی است و دشمن بسیار نیزه‌ای بر کتف او ضربه‌ای بر پایش ضربه‌ای بر کمر او به زمین می‌افتد برمی‌خیزد می‌افتد و برمی‌خیزد و سرانجام دیگر توان برخاستن ندارد سی و سه زخم نیزه سی و چهار زخم شمشیر سلام بر حسین شهید!   نویسنده: فریبا کلهر

ادامه نوشته »

دست های کوچک

کودکی که پر کشید و رفت خالی است جای کوچکش خاک کربلا همیشه ماند تشنه ی صدای کوچکش داشت غربتی همیشگی چشم آشنای کوچکش توی ذهن کربلا هنوز مانده رد پای کوچکش حرف های او بزرگ بود مثل دست های کوچکش ناخدای قلب های ماست قلب با خدای کوچکش شاعر: یحیی علوی فرد

ادامه نوشته »

تشنگی و تشنگی

زیر آفتاب سوزان در کربلا در محاصره‌ی دشمن و زمانی که حتی قطره‌ای آب نیست تشنگی گرما مرگ و حسین(ع) که می‌گوید: – هیهات مناالذله نویسنده: فریبا کلهر

ادامه نوشته »